ابن قتیبه دینوری در کتاب امامت و سیاست از غربت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینگونه سخن به زبان می آورد ...
ابو بکر از کسانى که همراه على بودند و از بیعت با او خوددارى کرده بودند پرسش کرد، هنگامى که آگاه شد آنان در خانه على گرد آمدهاند، عمر را به سوى آنان فرستاد.
عمر به در خانه على آمد و از آنان خواست تا بیرون بیایند و با ابو بکر بیعت کنند ولى آنان از این کار خوددارى کردند. عمر درخواست هیزم کرد و گفت: سوگند به کسى که جان عمر در دست اوست، بیرون آیید و گر نه خانه و اهلش را به آتش خواهم کشید.
به عمر گفته شد: اى ابو حفص، فاطمه در آن خانه است.
عمر به ابو بکر گفت: بیا تا نزد فاطمه برویم، ما او را به خشم آوردهایم. آن دو آمدند و از فاطمه اجازه داخل شدن به خانه را خواستند، فاطمه به آن دو اجازه نداد. آن دو نزد على رفتند و با او سخن گفتند.
على آنان را نزد فاطمه آورد. وقتى که نشستند، فاطمه صورتش را به سوى دیوار گرفت.
سلام کردند ولى فاطمه پاسخ سلام آنان را نداد.
ابو بکر آغاز به سخن کرد و گفت: محبوبه رسول خدا (ص)، سوگند به خدا، نزدیکان رسول خدا (ص) در نزد من از نزدیکان خود، عزیزترند، تو از عایشه در نزد من محبوبتر هستى، من دوست مىداشتم روزى که پدرت رحلت کرد من به جاى او از دنیا مىرفتم. آیا مىاندیشى من فضل و برترى تو را نمىشناسم، و در عین حال تو را از میراث رسول
خدا (ص) محروم مىکنم؟ ما از رسول خدا (ص) شنیدیم که مىگفت: ما ارث نمىگذاریم، آنچه از ما باقى مىماند صدقه است.
فاطمه گفت: اگر به شما نشان دهم و حدیثى را از پیامبر (ص) براى شما نقل کنم، آیا آن را مىشناسید و به آن عمل مىکنید.
آن دو گفتند: آرى.
فاطمه گفت: شما را به خدا سوگند، آیا شما دو نفر از رسول خدا (ص) نشنیدید که مىگفت: خشنودى من در خشنودى فاطمه است. خشم من در خشم فاطمه است، هر کس فاطمه دخترم را دوست بدارد گویى مرا دوست داشته است، هر کس فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
گفتند: آرى از رسول خدا (ص) شنیدهایم.
فاطمه گفت: من نزد خدا و فرشتگان او گواهى مىدهم شما دو نفر مرا به خشم آوردهاید و مرا خشنود نکردهاید و هر گاه که پیامبر (ص) را دیدار کنم نزد او از شما دو نفر شکایت خواهم کرد.
ابو بکر گفت: من به خدا پناه مىبرم از خشم پیامبر (ص) و از خشم تو.
ترجمه امامة و السیاسة ص 39