بیماری جهل و کجفهمی از متون دینی و ناتوانی در تحلیل حوادث سیاسی ـ مذهبی در حکومت امیرمؤمنانعلیه السلام، تنها در کوفه و عراق محصور نمیشد؛ مردم بسیاری از سرزمینهای مفتوحه گرفتار این بلا بودند. خوارج تنها یک جریان کوچک از آن جریان عظیم متحجران عصر علیعلیه السلام به حساب میآمدند که به دلیل به هم آمیختن تحجّر و تعصب، تأثیر زیانبارشان به صورت فزاینده تر ظاهر گردید. و گرنه در سایر مناطق، مصادیق ضعف در تحلیل و کوته نظری در تشخیص حق و باطل به وفور مشاهده میشد و همین امر رمز پیروزی ظاهری معاویه و عمروبن عاص و اشعث بن قیس و ابوموسی اشعری گردید.
اگر این نارسایی به خوارج محدود میشد و سایران بیدار و هوشیار بودند، حضرت میتوانست با سرکوب آنها به ساماندهی امور حکومت بپردازد؛ ولی به دلیل شیوع این بیماری در بصره و شام و مصر و سایر مناطق، علیعلیه السلام از نخستین روزهای حکومتش با فتنه های بزرگی مواجه شد که تمام فرصتهای کاری را از دستش ربود.
یکی از مهمترین فتنهها و شاید مادر سایر فتنه های عصر حکومت علیعلیه السلام، فتنه قتل عثمان بود. عثمان در نیمه دوم خلافت خود بسیار بد عمل کرد؛ به طوری که مردم از ظلم و ستم و تبعیض و فساد در میان کارگزاران و دستگاه اداری خلیفه به تنگ آمدند و از شهرهای مختلف به مدینه آمدند و با اصرار از عثمان خواستند کارگزاران نالایق خویش را عزل کند و به نابسامانیهای موجود سامان دهد؛ ولی عثمان سخت تحت تأثیر امویان قرار داشت. امویان کارها را قبضه کرده بودند و یکی از اهدافشان ناراضی کردن مردم از نظام بود. از سوی دیگر عثمان به دلیل نسبت فامیلی با امویان، گرایش شدیدی به آنها داشت و اراده خودش را از دست داده بود؛ از این رو هر قدر شورشیان تلاش کردند ثمر نبخشید. در این میان چندین بار امیرمؤمنانعلیه السلام را واسطه قرار دادند و حضرت به عنوان میانجی وارد عمل شد و با اصرار از عثمان خواست کارها را سامان دهد؛ ولی نتیجه نداد. عاقبت شورشیان به خانه عثمان هجوم آوردند و علیرغم مخالفت علیعلیه السلام، عثمان را کشتند؛ و این جریان به فتنهای بزرگ در جامعه اسلامی مبدل شد که آثارش در دهه های بعد باقی ماند.[1]
در فتنه قتل عثمان، جناحهای حق و باطل و چهره های ارزشی و فرصت طلب، هر یک به نوعی شرکت داشتند. امیرمؤمنانعلیه السلام با تحت فشار قرار دادن و اصلاح امور خلافت موافق بود، ولی با کشتن عثمان موافق نبود؛ زیرا خوب میدانست قشر متحجّر جامعه قدرت تحلیل کشتن خلیفه را ندارند و سیاستمداران مکاری چون معاویه از آن به عنوان بهانه برای ایجاد تفرقه و دو دستگی در میان امت و زمینهسازی حاکمیت خویش استفاده میکنند، که اتفاقاً همین طور هم شد. از این رو آن حضرت و فرزندانش هوشیارانه از محل فتنه فاصله گرفتند؛ ولی برخی از یاران نزدیک آن بزرگوار مثل محمدبنأبیبکر این کار را نکرده، همراه مهاجمان وارد خانة عثمان شدند و همین امر بهانة خوبی به دست منافقان و فرصتطلبان داد که بگویند امیرمؤمنانعلیه السلام در قتل عثمان دخالت داشته است.[2]
در این میان طلحه و زبیر و عایشه و شخص معاویه از مهمترین کسانی بودند که هر یک با انگیزهای خاص خواهان کشته شدن خلیفه بودند و حتی برخی از آنها مردم جاهل را به قتل عثمان تحریک میکردند و چاره کار را در کشتن خلیفه میشمردند.
عایشه به دنبال این بود که بعد از عثمان خلافت را به طلحه بسپارد.[3] طلحه و زبیر نیز هر یک به قدرت رسیدن خود را تعقیب میکردند؛ ولی چون راه مشترک قدرت یافتنشان برکناری عثمان بود، در شورش حضور داشتند و شورشیان را تحریک میکردند.
معاویه بر این باور بود که قدرت بیرقیب او در شام و قدرت پسرعموها و بستگانش در کوفه و بصره و مدینه، بستر مناسبی را برای سلطه امویان فراهم آورده است و چه کسی در میان امویان از او لایقتر و سزاوارتر برای گرفتن قدرت است؟! از این رو هر چه عثمان از او کمک خواست تا نیروهایش را از شام برای سرکوبی شورشیان به مدینه گسیل دارد، نپذیرفت. در ظاهر با عثمان همدردی کرد؛ حتی تا مدینه برای کسب تکلیف نزد عثمان رفت و وعدة فرستادن نیرو به او داد؛ ولی در عمل همکاری نمیکرد. در همان ایام یک لشکر دوازده هزار نفری در شام ترتیب داد؛ ولی کمی بیرون سرزمین شام آنها را متوقف کرد و مترصد فرصت ماند تا انقلابیون، عثمان را بکشند. آنگاه او برای سرکوب آنها و به دست گرفتن قدرت وارد مدینه شود. اتفاقاً عثمان به این حیله معاویه پی برده بود. از این رو وقتی معاویه وعدة گسیل نیرو به او داد، گفت: «لا والله، و لکنّک أردتَ أن أقتل فتقول: أنا ولیّ الثار؛[4] قسم به خدا! چنین نیست که میگویی؛ تو میخواهی من کشته شوم و بگویی من صاحب خون (عثمان) هستم».
به هر حال عثمان کشته شد و علیعلیه السلام به حکومت رسید. به دنبال پخش این خبر، فوراً عایشه و معاویه و طلحه و زبیر که از نیل به اهداف خویش ناکام مانده بودند، کشتن عثمان را به گردن علیعلیه السلام انداختند و شعار «یالثارات عثمان» و انتقام خون خلیفه مظلوم را سردادند. آنها خیل عظیمی از مردم فاقد بصیرت و مبتلا به تحجر و خشکمغزی را به دنبال خویش کشاندند و خونشان را به بهانه گرفتن انتقام خون خلیفهای که خود ریخته بودند، به هدر دادند و نیمی از عمر خلافت امیرمؤمنانعلیه السلام را صرف درگیری با خودشان کردند.
گفتیم متحجران آلت دست منافقان مکار و استعمارگران حرفهای هستند؛ اما این امر بدون بهانه محقق نمیشود. درست است که انسانهای جامدالفکر به علت بیاطلاعی یا ناتوانی در تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی دچار سردرگمی و گمراهی میشوند، اما تا تحول پیچیده و یا بحران ذی وجوهی رخ ندهد که تمییز حق و باطل در آن دشوار شود، آنها بهانهای برای ایجاد شبهه و انحراف نمییابند.
بنابراین یکی از ترفندهای منافقان، شعلهور کردن آتش فتنه ها و بهرهگیری از آنها از طریق ایجاد شبهات گمراه کننده و بحرانهای فکری و توطئه های اجتماعی است، تا از این رهگذر ذهنهای بیخبر و بسته و به خوابرفته را در برابر جبهه حق قرار دهند، آنگاه پشت پرده به نیات پلید خویش جامه عمل بپوشانند
[1] . برای اطلاع از چگونگی شورش و قتل عثمان و مواضع امیر مؤمنان (ع) بنگرید به : انساب الاشراف ، مکتبه المثنی ، ج 5 ، ص60-68 و تاریخ الیعقوبی ، ج 2، ص 175-176 و مروج الذهب ، ج 2، ص 352- 353
[2]. بنگرید به: نگارنده، حیات فردی و اجتماعی محمد بنابیبکر، ص 37 ـ 29.
[3]. بنگرید به: شیخ مفید، همان، ص 162 و 163.
[4]. بنگرید به: محمد یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 175.